کلیله و دمنه
به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا



کتاب کلیله و دمنه چیست؟



سورنا لطفي‌نيا :
يكی از كتاب‌های بزرگ در ادب پارسی، «كليله و دمنه» است. اين كتاب ادبی، اخلاقی، از همان آغاز نگارش تا به امروز، بر بسياری از نوشته‌های ديگر كه در گستره‌ی ادب، اخلاق و داستان نوشته شده‌اند اثرهای بزرگی گذاشته است. نام نخستين اين كتاب «پنج تنتره» بوده است كه در زبان «سنسكريت» به معنای پنج بخش، است. زيرا كليله و دمنه‌ی نخستين، پنج فصل داشته است. پنج‌تنتره را مردی به نام «بيدپای برهمن»، در كشور هندوستان نوشته است.
در روزگار ساسانيان، يكی از برهمنان هند به ايران مي‌آيد. بزرگان ايران از وی اين پرسشی را مي‌كنند: «مي‌گويند در كشور هندوستان كوه‌هايی است كه در آن گياهان دارويی روييده مي‌شود كه اين داروها مردگان را زنده مي‌سازد؛ راه به‌دست آوردن آن‌ها چيست؟» برهمن پاسخ مي‌دهد كه: «اين سخن، از رموز پيشينيان است! آن كوه‌ها همانا دانشمندان هستند و آن داروها نيز سخنان آنان است و مردگان نيز همانا نادانان هستند كه با شنيدن سخن دانايان زنده مي‌شوند. اين سخن‌ها در كتابی بزرگ به نام كليله ودمنه گرد آمده‌اند و در كتابخانه‌های شاهان هندوستان است.»
در سال‌های شاهنشاهی انوشيروان، پزشكی نامدار به نام «برزويه» برای به‌دست آوردن اين كتاب راهی هندوستان مي‌شود. او پس از سال‌ها كوشش، اين كتاب را از زبان «پراكريت» به فارسی برگردان(:ترجمه) و به ايران آورد. اصل كتاب كليله و دمنه از میان رفته است. اما برگردان آن كه به‌دست دبيری چيره دست به نام «روزبه پور دادويه (ابن‌مقفع)» به تازی(:عربی) انجام گرفت، در دست است. اين كتاب به زبان‌های سريانی، لاتينی، يونانی و… برگردان شده است.
بايد افزود كه نام كتاب كليله و دمنه، از نام دو شغال كه در كتاب آمده، گرفته شده است. گويند رودكی اين كتاب را به نظم در آورد اما مگر چند بيت از آن بر جای نمانده است.
گروه ادب و هنر امرداد، در هر هفته، داستانی از این کتاب ارزشمند را به زبان ساده روان‌نویسی کرده و به دوستداران ادب پارسی، پیشکش می‌کند:

 

 اكنون داستانی كوتاه از فصل «شير و  گاو»

* آورده‌اند كه روزی روباهی در جنگل طبل بزرگی را كه از درختی آويزان شده بود را ديد. هنگامی كه باد مي‌وزيد، يكی از شاخه‌های درخت به طبل مي‌خورد و بانگ ترسناكی از آن به گوش روباه مي‌رسيد. چون روباه بزرگی طبل را ديد و بلندی بانگ آن را شنيد، گمان برد كه گوشت آن نيز در فراخور آواز آن باشد. پس به هوا پريد و طبل را از شاخه پايين آورد و پاره كرد، اما چيزی مگر پوست نيافت. پس پشيمان شد و با خود گفت: «ندانستم كه هر كجا اندامی بزرگتر و بانگی ترسناک تر و بلندتر است، سود آن نيز كمتر است.»




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی