پند
به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا




یعقوب لیث فرزند مام وطن




 

 

يعقوب ليث آزادمرد ايراني و اين مبارز خستگي ناپذير راه تجديد استقلال ملي ايران و قهرمان ميهن کار آزاد کردن هرات باميان بلخ کابل غزنه و بست از سلطه اعراب را در ۲۱ بهمن تکميل کرد(۸۶۷ ميلادي)يعقوب در طول ۱۱سال بعد نيشابور گرگان کرمان و فارس و خوزستان را هم متصرف شد در ساحل دجله با خليفه عباسي به جنگ پرداخت.

يعقوب ليث فرمانروا و پيشواي عياران و جوانمردان سيستان بود در ده قرنين که از پايگاه هاي افسانه اي رستم و ستورگاه او بود ديده به جهان گشود .چون باليد و کار آمد شد براي رهايي ميهن از آشوب و آشفتگي و گسيختگي کمر همت بست .او خود را از پشت و نژاد گرشاسپ نياي رستم مي دانست .پس او از دوده و تخمه رستم است و رستم پاسدار ايران و پديد آورنده آيين معرفت و جوانمردي و راهرو و پوينده هفت خان و هفت شهر عشق يا هفتگانه رسايي بود .

آموزگار و پروردگار سياوش و نمايان ساز و بر تخت نشاننده کيخسرو و نياکان او بود...يعقوب روزگار ايران و مهراب و قبله گاه رستم را پريشان و تلخ ديد بايد بر می خاست و برخاست از همه کارهاي او مي گذريم به بزرگترين کارش مي پردازيم و آفرين بر او که که بار امانت را پيش ار فردوسي بر دوش کشيد و در دل گفت قرعه کار به نام من ديوانه زدند
يعقوب به فرمانروايي مي رسد شاعران او را مي ستايند به تازي يعقوب مي گويد: ((چيزي که من اندر نيابم چرا بايد گفت؟))و تا آن زمان نامه پارسي نبود و اولين شعر پارسي درآن هنگام سروده شد و اينچنين ايران و زبان ايراني زنده مي شود .

سپس دستور آوردن خداينامک از هندوستان را مي دهد و فرمود آنرا به پارسي نقل کنند و از زمان خسروپرويز تا ختم کار يزگرد هر آنچه نقل شده بود بدان کتاب الحاق نمودند و از تاج پسر خراساني از هرات و يزدان داد پسر شاپور از سيستان ماهوي پسر خورشيد از نيشابور و شادان پسر برزين از توس بهره بردند و فردوسي نيز به چگونگي گردآوري شاهنامه و نقش يعقوب ليث اشاره کرده و مي فرمايد:
 


يکي نامه بد از گه باستان / فراوان بد و اندرون داستان

پراکنده در دست هر موبدي / از او بهرهاي برده هر بخردي

يکي پهلوان بود دهقان نژاد /دلير و بزرگ و خردمند و راد

پژوهنده روزگار نخست / گذشته سخن ها همه باز جست

ز هر کشوري موبدي سالخورد/بياورد و اين نامه را گرد کرد

بپرسيدشان از نژاد و کيان /و از آن نامداران فرخ گوان

که گيتي به آغاز چون داشتند/ که ايدون به ما خوار بگذاشتند

چگونه سر آمد به نيک اختري /بر ايشان همه روز کند آوري

بگفتند پيشش يکايک مهان/سخن شاهان و گشت جهان

چو بشنيد از ايشان سپهبد سخن/ يکي نامورنامه افکند بن

چنان يادگاري شد اندر جهان/بر او آفرين از کهان و مهان

واينچنين است توصيف اين پهلوان دهقان نژاد و دلير و بزرگ و خردمندو راد و پژوهنده روزگار نخست از زبان فردوسي که در نخستين برخورد شاهانه مي گويد بايد سخن به پارسي گفته شودو در بستر بيماري پاسخ جانانه اي به خليفه تازي عباسي که با خواري و زبوني پيشنهاد صلح مي آورد مي دهد (ماجرای نان و پياز و شمشير)و مي گويد:

من پارسي نژاد و فروزنده اخترم

گردي ستوده پروز و مردي دلاورم

زي خسروان گرايد پاکيزه گوهرم

تا آشنا به قبضه تيغ است دست من

چشم فلک به خواب نبيند شکست من

اين شعر بسيار زيبا و شور انگيز است .شايد امروز ديگر نامي و نشاني از يعقوب ليث در ميان نباشد و آرامگاه او ساکت و دور افتاده در گوشه اي از خاک پاک ايران زمين(حد فاصل دزفول-شوشتر)اما نژاد ايراني او و جنبشي که او پايه گذارد همچنان پابرجاست و برماست که راهش و هدفش را که همان بازيابي و شناخت هويت و فرهنگ ايرانی است پرتوان تر از گذشته انجام دهيم.




 

 
پندی از گذشتگان



 

از آن زمان كه " خاقاني شروانی " با سرودن قصيده معروف " ايوان مدائن " ماجرای فروپاشی يك امپراتوری بزرگ و سقوط حيرت آور يك پادشاه را دستمايه عبرت آموزی قرار داده ؛ قرنها گذشته است . با اين حال گويی فراخوان خاقانی برای عبرت گرفتن از سرانجام شوم حكومت مقتدر ساسانيان ؛ آموزه ای زمان ناشناس و هميشگی است .

 


هان ای دل عبرت بين از ديده نظر كن هان

ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
 


نزديك به چهارده سده پيش از اين ؛ سپاهيان عرب به تصميم خليفه دوم و با شعار دعوت به اسلام به سرزمين ايران گسيل شدند و در مدت زمان كوتاه ؛ بنيان های شاهنشاهی ساسانی را فرو ريختند . تاريخ نگاران و نظريه پردازان در زمينه تحليل و تفسير و علت يابی شكست سپاه يزدگرد سوم و فرار زبونانه آن پادشاه و پناه جويي نافرجامش به آسيابان معروف بسيار گفته و نگاشته اند . اما صرف نظر از گونه گونی برداشتهای اهل فن؛ يك موضوع در تمامی تحليلها مشترك است و آن استقبال توده مردم ايران از سپاه اسلام است و ابراز خرسندی از شكست پادشاه ساسانی ! چگونه است كه ملتی بزرگ با آن پيشينه تمدن باستانی و برخوردار از سرزمينی پهناور كه چندين كشور شرقی و غربی و شمالی و جنوبی ايران امروز را در بر میگرفته و با آن دستگاه عريض و طويل كشوری و لشكری اش در برابر سپاهيان سرزمينی كه تا پيش از اسلام به خشونت و وحشيگری شناخته مي شد ؛ نه تنها به مقاومت و مبارزه جدی بر نمی خيزد ؛ بلكه با اشتياق و استقبال پذيراي آن مي شود !!!

حدود شصت سال پيش ؛ شهريور هزار و سیصد و بیست ، سپاهيان بيگانه بدون كمترين اعتنايی به پادشاه ايران نه تنها وارد سرزمين ما میشوند بلكه رضاخان را از سلطنت خلع و به جزيره‌ دور افتاده ای در آفريقای جنوبی تبعيد میكنند .
 



 


 اين بار نيز واكنش مردم ايران عبرت انگيز است . با آن كه در پيشينه‌ مردم اين سرزمين همواره روح وطن‌ پرستی و اجنبی ‌ستيزی جلوه‌گر بوده اما گويی مردم ايران سقوط يك ديكتاتور را هر چند به بهای حضور موقت بيگانگان ترجيح میدهند . اين بار نيز كمترين مقاومتی در برابر هجوم بيگانه ؛ نه از سوی مردم و نه از سوی ارتش وفادار به شاه مشاهده نمي‌شود ! چرا ؟

و اينك تازه ترين شاهد اين داستان عبرت انگيز ؛ ماجرای فروپاشی رژيم آهنين صدام .
درست است كه توانايی و تجهيزات ارتش عراق در مقايسه با قدرت جهنمی ارتش مهاجم بسيار اندك بوده اما از سوی ديگر حكومت صدام اساسا ماهيتی امنيتی نظامی داشته و از سالها پيش توانمندی های قابل توجهی چه از لحاظ لجستيكی و چه نيروی انسانی فراهم ساخته است .

 

 




 


به راستی چه عاملی موجب شد كه با شتابی غافلگير كننده نه تنها حكومت آهنين صدام فرو ريزد بلكه مقاومت چندانی از سوی مردم عراق نيز مشاهده نشود ؟ بی ترديد مردم عراق نيز همچون هر ملتی ؛ دل در گروی استقلال وطن خويش دارند و حضور ناخواسته بيگانگانه را در كشور خود نمی پسندند ؛ اما در عين حال عراقيان سقوط حاكمان بعثی را به بهای حضور بيگانگان پذيرفتند و حتی به رغم آسيب‌ های غم‌انگيزی كه در اين جنگ متحمل شده‌اند ؛ از شكست حكومت خود شادمان و خرسندند . چرا ؟
 

 


دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو

پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
 


به گمان من پاسخ اين چراها در اين عبارت خلاصه مي شود :
حكومت‌ها ؛ آن گاه كه از تسخير دلهای مردم خويش ناتوان میشوند ؛ آن گاه كه اراده‌ مردم را به چيزی نميگيرند ؛ آنگاه كه مشاركت مردم را در امور كشور برنمی ‌تابند و سرانجام ؛ آنگاه كه اقتدارگری را به هر شيوه ؛ خواه پليسی ؛ خواه پادگانی و حتي خواه امنيتی ؛ جايگزين عوامل مقبول مشروعيت خويش میكنند ؛ سپاه پنهان موريانه ؛ رويگردانی ملی را بر پايه ‌های بيگانه فرو می ريزند و مردم به اميد آن كه نفسی تازه كنند ؛ شادمانی میكنند .
عجب عبرت انگيز است داستان ايوان مداين .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تاريخ : پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:ایوان مدائن,مدائن,,
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی